این روزها باز فضای تهدید نظامی اوج جدیدی گرفته است. مخازن فکری – سیاسی آمریکا و خیل سیاستمداران جنگ طلب اسرائیلی صحبت از ضرورت حمله نظامی و بی خاصیت بودن تحریم های اقتصادی میکنند. دلایل و بهانه ها کم و بیش یکسان است. همه "گزینه ها" روی میز است٬ اسم رمز مطرح بودن سیاست حمله نظامی است. به مسائل متعددی در این چهارچوب باید اشاره کرد. ابعاد احتمالی حمله نظامی چه خواهد بود؟ بهانه های حمله نظامی کدام است٬ اهداف واقعی چیست؟ حمله نظامی چه جایگاهی در سیاست هر کدام از دو قطب تروریستی جهان معاصر دارد؟ تاثیرات احتمالی حمله نظامی بر جنبشهای اجتماعی موجود در جامعه چه خواهد بود؟ چه تغییری در صف بندیهای سیاسی در جامعه شکل خواهد گرفت؟ ارکان اصلی سیاست کمونیسم کارگری در این رابطه کدام است؟
با کنار رفتن جریان نئوکانسرواتیو در آمریکا٬ تبلیغات و عربده کشی های جنگی هم برای دوره ای فروکش کرد. هیات حاکمه جدید آمریکا "دیپلماسی جدیدی" را در قبال رژیم اسلامی در دستور قرار داد. برسمیت شناسایی نقش و موقعیت رژیم اسلامی در منطقه در عین تلاش برای جلوگیری از دستیابی این رژیم به سلاح هسته ای. بر خلاف تصورات ساده انگارانه اولیه٬ این یک چرخش دائمی در سیاست آمریکا نبود. یک گام به عقب٬ برای تعرض بعدی و دو گام به جلو بود. تلاشی برای همگام کردن نیروهای دیگر قطب تروریسم دولتی و اردوی سرمایه داری غرب در مقابله با اردوی اسلام سیاسی و رژیم اسلامی بود. باید عقب می نشستند تا بتوانند سایر نیروهای این کمپ را با خود برای دور بعدی تقابل همراه کنند. اکنون نیز که مساله تحریمهای اقتصادی وارد دور جدید و گسترده تری شده است٬ زمزمه های "ناکافی بودن تحریمها"٬ "فرا رفتن از تحریمها" و "ضرورت حمله نظامی" برای جلوگیری از دستیابی رژیم اسلامی به سلاح اتمی باز مطرح شده است.
آیا جهان در حال ورود به یک فاز خونین و ویرانساز در جنگ و کشمکش دو اردوی تروریستی ضد بشری است؟ آنچه به این خطر در این دوران احتمال واقعی می بخشد شکست سیاستهای آمریکا در عراق و زمین گیر شدن نیروهای نظامی اش در افغانستان است. حتی فرماندهان ارشد عظیم ترین ماشین نظامی و آدمکشی جهان نیز چنین شکستی را انکار نمیکنند. برای تک ابر قدرت آمریکا که موقعیت برتر سیاسی و نظامی اش را مدیون ماشین نظامی قلدری و زورگویی و جنایت است، میلیتاریسم نظامی یک عنصر همیشگی استراتژی سیاسی اش است. همانگونه که تروریسم کور و آدمکشی عنان گسیخته محور حفظ موقعیت رژیم اسلامی و اسلام سیاسی در جهان کنونی است. برای آمریکا جنگ و عملیات نظامی یک رکن اصلی تامین و حفظ هژمونی اش در سطح جهان و منطقه است. سنگ بنای تعریف هویت آن به عنوان یک ابر قدرت جهانی است. از این رو شکست نظامی در عراق تنها میتواند با حمله به جای دیگری پاسخ بگیرد. این اقدام نظامی باید بزرگ و خیره کننده باشد. در عین حال خود همین واقعیت عاملی در جهت اجتناب از اتخاذ چنین سیاستی از جانب نیروهایی در این اردوی سیاسی است.
ابعاد فاجعه
به کدام مراکز و چگونه باید حمله کرد٬ سئوالی است که "کارشناسان" مرتبا مطرح میکنند. در نقشه های جنگی بعضا صحبت از عملیات نظامی همانند "شوک و بهت" در ابعادی بسیار گسترده از آنچه در فاز اول جنگ عراق رویداد، است. بیش از ۱۲۰۰ هدف نظامی، اقتصادی و سیاسی در نقشه عملیات نظامی قرار داده شده اند. مجموعه ای از اهداف نظامی، مراکز کنترل و فرماندهی، مراکز تولیدی و اداری و صنعتی در لیست عملیاتی قرار داده شده اند. انفجار مراکز غنی سازی اورانیوم و تولید آب سنگین و راکتورهای اتمی بوشهر بخش دیگری از پروژه است. قرار است ابعاد حمله چنان باشد تا طرف مقابل توان عکس العمل و واکنش نظامی را نداشته باشد. نتیجتا مصمم اند تا هر آنچه امکان توان و واکنش نظامی دارد را در هم بکوبند. حتی صحبت از کاربرد سلاحهای اتمی تاکتیکی است. انفجار و نابودی مراکز هسته ای رژیم اسلامی خود یک فاجعه اتمی در ابعاد انفجار چرنوبل است. طرف مقابل هم مرتبا خط و نشان میکشد. تهدید میکند که مراکز شهری و نظامی اسرائیل و پایگاههای نظامی و اقتصادی آمریکا و متحدین اش را در منطقه و هر در هر کجا مورد حمله قرار خواهد داد. تهدید میکنند که شاهراه نفتی خلیج را مسدود خواهند کرد. چپ و راست مانور نظامی در دستور میگذارند و آرایش حکومتی شان را بر این مبنا سازمان داده اند.
چنین سناریوی تخریب و جنونی بعضا نفسها را در سینه حبس میکند. اما این سیاستها در عین ابعاد فاجعه آمیزش بر خلاف تصور کودنانه سناریو پردازان، تنها فاز اول کابوسی خواهد بود که میتواند بشریت را در کام خود فرو برد. بدون تردید رژیم جمهوری اسلامی در واکنش منطقه را به آتش خواهد کشید. شاید بتوانند دور اول تهاجم را از سر بگذراند. اما در فاز بعد باید شاهد شدت گیری ابعاد و دامنه این تقابل تروریستی از هر دو سو بود. این فاز میتواند سر آغاز یک جنگ تروریستی جهانی باشد. ورود به چنین فاجعه ای میتواند هزاران هزار کشته و قربانی بر جا بگذارد .
اما این جنگ نیست. تروریسم است. جنگ نیازمند جبهه های جنگی است. نیروهایی که در مقابل هم صف آرایی میکنند. اما آنچه در نقشه ها به تصویر میکشند، جنگ نیست. عملیات تروریستی هوایی و زمینی و دریایی و کور است. همه جا جبهه جنگی است. همه جا صحنه عملیات نظامی و تروریستی است. هر مکانی هدف نظامی است. کارخانه، مدرسه، بیمارستان، اماکن تردد. همه جا! در هر دو سو نقشه ها و تدارکات حاکی از گسترش پدیده ای است که زندگی بشریت را در دو سه دهه اخیر به بازی و اسارت خود گرفته است. در این تاکتیک تازه یافته بزرگترین ماشین نظامی جهان معاصر از ارتفاع ۳۰ هزار پایی بمباران میکند. از دریا موشک باران میکند. در طرف مقابل نیروی تروریسم اسلامی قابلیت عجیبی در تبدیل هر موجود جاندار و غیر جانداری به ماده انفجاری دارد. جان و زندگی انسان بی ارزش ترین پدیده در این تقابل است. رسما اعلام میکنند که ریختن دهها هزار تن بمب و موشک باران شهرها گوشه ای از عملیاتشان است .
بهانه ها چیست؟ واقعیت کدام است!
این تقابل بر خلاف تبلیغات اساسا جاری بر سر "تلاشهای هسته ای رژیم اسلامی" نیست. هر چند که تلاشهای اتمی رژیم اسلامی یک واقعیت این کشمکش است. اما این کشمکشی عمومی تر و گسترده تر است. مساله بر سر تروریسم نیست. چرا که هر دو قطب دارای خونین ترین کارنامه در توحش تروریستی هستند. آنها که بیش از یک میلیون انسان بیگناه را در عراق به کشتن دادند، آنها که چوبه های دارشان و تروریسمشان آرامش را از هر انسانی سلب کرده است، خود پرچمداران تروریسم جهانی اند. بعلاوه هر عملیات تروریستی خود زمینه ساز رشد و گسترش تروریسم بیشتری است. مساله بر سرنگونی رژیم اسلامی و نابودی اسلام سیاسی هم نیست. نه ماشین نظامی آمریکا چنین قابلیتی در حال حاضر در چنته دارد و نه چنین بهانه ای مجوزی برای عملیات نابودی و کشتاری است که در بالای سر بشریت قرار داده اند. بعلاوه اینها خود زمینه وجودی اسلام سیاسی را فراهم کرده اند. از طرف دیگر اسلام سیاسی "اهل سازش" یک ماتریال شکل دادن به قدرت سیاسی در خاورمیانه توسط "غرب" است. مساله بر سر قدرت سیاسی و سهم بری و هژمونی در سطح منطقه و جهان است. بر سر موقعیت و تجدید سهم و جایگاه جدید اسلام سیاسی در منطقه و تلاش این رژیم اوباش برای بقاء است. مساله بر سر قدر قدرتی و قلدری آمریکا و سهم خواهی بیشتر اسلام سیاسی در منطقه است. این یک جدال قدرت و تلاش برای سهم بری از قدرت سیاسی است.
آنها که خود را اسیر "نابرابریهای" تقابل دو قطب تروریستی معاصر میکنند، دچار مهلک ترین اشتباه سیاسی میشوند. آنها که "حقی" برای رژیم اسلامی در داشتن "توان هسته ای" قائل هستند، فراموش میکنند که یک هدف مردم و بشریت متمدن سلب حق حیات از چنین رژیمی و سلب چنین "حقی" از این دولتهای ارتجاعی است. آنها که از یکی از دو طرف تخاصم، "رژیم اسلامی" و یا "امپریالیسم آمریکا" را، "تضاد عمده" میدانند، دچار اشتباه سیاسی فاحش و جبران ناپذیری میشوند .
جنگ ادامه سیاست است. اما چگونگی شروع جنگ و یا قدرت یک طرف در جنگ ماهیت و خصلت جنگ را تعریف نمیکند. جنگی که کلیدش میتواند با عملیات نظامی آمریکا زده شود، یک جنگ تروریستی است. جنگ دو نیروی عظیم تروریست است. از هر دو سو، ارتجاعی و ضد انسانی و مخرب است. گوشه ای از جدال تروریستها است که شعله هایش اکنون به کانون های اصلی قدرت و آدمکشی رسیده است. در مرکز این جدال رژیم اسلامی و آمریکا قرار دارند.
آیا نقطه سازشی موجود نیست؟ هر دو سوی این جدال به استقبال تبلیغات جنگی میروند. هم هیات حاکمه کنونی آمریکا و هم جناح حاکم در رژیم اسلامی جنگ را حلقه ای در تحکیم موقعیت خود و بقاء خود میدانند. اما یک نقطه سازش احتمالی کماکان موجود است. در چنین نقطه ای، رژیم اسلامی تضمین هایی مبنی بر کنار گذاشته شدن پروژه "رژیم چنج" و "رفع تحریمها" در هر شکل و قالبی دریافت خواهد کرد. در عوض آمریکا نیز تضمین هایی مبنی بر توقف تلاشهای اتمی رژیم اسلامی بدست خواهد آورد. آیا چنین سازشی پایدار است؟ بعید بنظر میرسد! تقابل و کشمکش دو قطب تروریستی یک واقعیت پایه ای دوران معاصر است٬ چه در دوران بوش و چه در دوران اوباما. یا شکست سیاسی تک ابر قدرت جهان پایانی بر این تقابل است. یا شکست اسلام سیاسی و سرنگونی رژیم اسلامی. در میان مدت تعادل دیگری ممکن نیست. غرولندهای چین و روسیه و هند هم نمیتواند در کوتاه مدت مهاری بر ماجراجویی نظامی اردوی تروریسم آمریکا و یا ماجراجویی های اسلام سیاسی مهاری بزند. اما تحقق چنین سازشی نیازمند جلو آمدن نیروهای "اهل سازش" در دو طرف تقابل است. امری که در چهارچوب کنونی رژیم اسلامی عملا یک غیر ممکن است .
جنگ و جامعه
جنگ گوشه ای از سیاست هر دو سوی این تقابل است. برای رژیم اسلامی جنگ یک "برکت" آسمانی است. ابزاری در تهاجم گسترده و یورش به مردم بمنظور سرکوب جنبش سرنگونی طلبانه مردم است. از این رو به استقبال تبلیغات جنگی میرود. جنگ برای رژیم اسلامی ابزاری در بسیج تروریستی هیات حاکمه و حلقه ای در قیچی کردن و تعرض گسترده به مردم معترض است. چوبه های دار را از هم اکنون آماده بر پا نگهداشته اند. تصور اینکه جنگ باعٽ "تحرک و گسترش" اعتراضات جامعه خواهد شد، یک تصویر بیمارگونه و ضد انسانی است. گوشه ای از اراجیف کاخ سفید و حماقت جریانات ارتجاعی راست و نئوپوپولیستهای "چپ" است. بمبهایی که قرار است بر سر جامعه بریزند، قدرت بسیج و سازماندهی و آگاهگری ندارند؟! فقر و فلاکت گسترده تر تنها گوشه کوچکی از مصائب این مردم خواهد بود. جنگ عاملی در گسترش جنبش سرنگونی نیست و نخواهد. قبل از آنکه جامعه بخود آید با دوری از تخریب و شوک و تحرک دستجات تروریستی و فالانژیستی مواجه خواهد شد. مردمی که در فقر و فلاکت اقتصادی بسر میبرند، در کوتاه مدت میتوانند طعمه و قربانی دستجات تروریستی و فالانژیستی شوند.
اما اعتراضات توده های مردم در سال گذشته تماما شرایط متفاوتی را ترسیم کرده است. توازن قوای مردم در مقابله با رژیم اسلامی را دگرگون کرده است. بعنوان یک فاکتور غیر قابل انکار وارد معادلات سیاسی و صحنه شده است. واقعیت این است که رژیم اسلامی در موقعیت دوران عروج و تحکیم خود نیست. برعکس در دوران افول و زوال و سرنگونی خود است. با توده عظیمی از مردم مواجه است که فریادهای "مرگ بر خامنه ای" رایج ترین کلام کوچه و خیابانشان است. با نسلی در جامعه مواجه است که تکاپو برای سرنگونی رژیم اسلامی امر هر روزه اش است. جامعه ای که هر تغییر و تحولش به سرنگونی رژیم اسلامی گره خورده است. این جامعه را٬ این جنبش های عظیم را نمیتوان به موقعیت دوران سالهای شصت برگرداند. چنین تصوری خام خیالی محض اوباش اسلامی است.
جنگ و جنبشهای اجتماعی
جنگ جامعه را قطبی و پلاریزه خواهد کرد. اما قطبندیها تماما در راستای اهداف و سیاستهای پایه ای جنبشهای اصلی جامعه خواهد بود. جهتگیری ها روشن اند. جریانات ملی – اسلامی چه شرمگینانه و چه وقیحانه به دفاع از موجودیت رژیم اسلامی برخواهند خواست. همانطور که در جنگ ارتجاعی ایران و عراق چنین مواضعی اتخاذ کردند. تفاوتی اگر باشد در این است که جریانات اصلاح طلب حکومتی میکوشند خود را در عین حال منتقد سیاست جنگ طلبانه حاکم بر رژیم اسلامی قرار دهند و میکوشند خود را ناجی خلاصی رژیم اسلامی از تهدیدات جنگی و جنگ احتمالی قرار دهند. این جناح از رژیم جنگ را خطری برای کل رژیم اسلامی میداند. واقعه ای است که موجودیت رژیم شان را تهدید میکند. بی دلیل نیست که موسوی به "بزرگان" پیام میدهد که پا پیش بگذارند.
از طرف دیگر بخش اصلی جنبش ناسیونالیسم پرو غربی بدون تردید در کنار قطب تروریسم دولتی قرار دارد. این قطبی است که امیدش برای نزدیک شدن به قدرت سیاسی به موشکهای کروز و بمب افکنها گره خورده است. این کمپی است که فریادهای تانکیو بوش در پس حمله به عراق یک ویژگی سیاستشان بود. بخش قوم پرست این جریان عملا سگ شکاری اردوی تروریسم دولتی است. در عین حال یک بخش این جنبش دست راستی در ظاهر مخالفت با جنگ در حال حاضر به دنبال تشدید تحریمهای اقتصادی است. اما در زمان خودش نیز "ناچارا" در صف جنگ طلبان قرار خواهد گرفت. همانطور که تاریخ این جریان نشاندهنده این واقعیت سیاه است.
اما در مقابل جنبش کمونیسم کارگری تنها اردویی است که در عین تلاش برای سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی در مقابله با سیاستهای میلیتاریستی و جنگ طلبانه آمریکا و اسرائیل و متحدینشان قرار دارد. ما بر خلاف جریانات "چپ" سازشکار جنگ را اهرمی در سرنگونی رژیم اسلامی نمیدانیم. این تنها جنبشی است که فقر و فلاکت و تحریم اقتصادی و جنگ را گامی درجهت نزدیک شدن به قدرت سیاسی نمیداند. ما سیاست همسویی با هیچکدام از دو قطب تروریستی را نداریم. ما سیاست اتحاد برای "دفاع از میهن" نداریم. ما سیاست سرنگونی رژیم اسلامی در اتحاد با تروریسم دولتی و میلیتاریسم را نداریم. ما برای سرنگونی رژیم اسلامی و استقرار حکومت کارگری مبارزه میکنیم: چه در دوران غیر جنگی و چه در دوران جنگی. محورهای اساسی سیاست ما روشن و ثابت اند.
چگونه میتوان جلوی این توحش را گرفت؟
این یکی از اساسی ترین سئوالاتی است که در مقابل ما قرار میگیرد. واقعیت این است که تاریخ را نه آمریکا میسازد و نه رژیم اسلامی و نه تقابلشان. تاریخ محصول تلاقی جنبشهای اجتماعی است. محصول اراده انسانها است. نیروهای دیگری هم در صحنه هستند. فاکتور تعیین کننده در مهار این تقابل به میدان آمدن بشریت متمدن در هر دو سوی این تقابل است. حضور میلیونی مردم سرنگونی طلب آن فاکتور تعیین کننده ای است که باید در تمام این معادلات قرار داد. چنانچه مردم سرنگونی طلب قادر شوند رژیم اسلامی را بزیر بکشند، چنانچه بشریت مترقی قادر شود جلوی ماجراجویی آمریکا و متحدینش را سد کند و نیرویی موٽر در پیشبرد مبارزات مردم در ایران باشد. جنگ و در پس آن تخاصم این دو قطب تروریستی نیز موضوعیت خود را از دست خواهد داد. و این راه و آلترناتیو ماست. یک وظیفه حیاتی ما علاوه بر وظایف همیشگی مان در قبال رژیم آدمکشان اسلامی و تلاش برای سرنگونی انقلابی آن، سازمان دادن به جنبش مقاومت مردمی در مقابل این توحش و عنان گسیختگی دوران معاصر است. هیچ راه حل دیگری نیست. هر گونه همسویی با هر کدام از طرفین معادله سیاستی مرگبار و ضد انسانی است. هرگونه اتکاء به بالا سیاستی ارتجاعی است. هر نوع تخفیف دادن به یک سوی این تخاصم سیاسی عملا به معنای همسویی با قطب دیگر است .
واقعیت این است که بربریت محتوم نیست. مسلما اگر آینده ادامه وضعیت کنونی و گذشته باشد شاید باید شاهد آینده ای سیاه و تاریک باشیم. اما این دورنما الزاما محتوم نیست. همانطور که اعتراضات یکسال گذشته کاملا صحنه سیاست را دگرگون کرد. بعلاوه صحنه جدال به نیروهای دو سوی این کشمکش محدود نیست. نیروی دیگری وجود دارد. نیروی سوم. بشریت متمدنی وجود دارد. مردمی که علیرغم توحش میلیتاریسم آمریکا و تروریسم اسلامی مصمم اند تا از خود در قبال جنگ تروریستها دفاع کنند و به این وضعیت پایان دهند.. مردمی که آزادیخواه اند، صلح دوست اند، نوعدوست و انسان دوست اند. و توهمی به تبلیغات و نیازی به سواری دادن به دیوانگان پرچمدار این تقابل تروریستی ندارند. این یک نیروی عظیم است. در دوره اخیر در ابعادی گسترده در ایران به میدان آمده است. میتواند دو باره در ابعادی بسیار گسترده تر به میدان بیاید و کار را تمام کند. بخاطر آینده و زندگی باید به میدان آید . *